یک معرفی مفصل از دنیای علی بابا
کتاب دنیای علی بابا : چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهانی را متحول کرد _ پورتر اریسمن (Porter Erisman) در این کتاب، ماجرای همراهی خود با مدیران و مؤسسان یکی از مطرحترین شرکتهای چینی فعال در حوزهی تجارت الکترونیک را شرح میدهد.
کتاب دنیای علی بابا (Alibaba’s world) سرگذشت جک ما (Jack Ma) ، مؤسس شرکت علی بابا (Alibaba) و مسیر طولانی و پر فراز و نشیب او را توصیف میکند و به شما نشان میدهد که چگونه معلمی ساده که دو بار در آزمون ورودی دانشگاه قبول نشد، بعدها توانست شرکتی بزرگ را به وجود آورد.
جک ما مدیری کاریزماتیک، جذاب و پرانرژی است و مجله تایم او را در فهرست تاثیرگذارترین شخصیتهای خود قرار داد و نشریه Businessweek نیز در سال ۲۰۰۷، لقب تاجر سال را به او داد. وی در حال حاضر به عنوان مدیر عامل و رئیس هیئت مدیر گروه علی بابا فعالیت مینماید.
کتاب دنیای علی بابا را انتشارات کتاب کوچه با حمایت شرکت دیجیکالا منتشر کرده و در اختیار مخاطبان قرار داده است.
درباره نویسنده کتاب دنیای علی بابا
پورتر اریسمن نویسندهی کتاب دنیای علی بابا از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ به عنوان مدیر بخش بازاریابی بینالملل شرکت علی بابا مشغول به کار بود. او در کتاب دنیای علی بابا روایت میکند که چطور شرکت نوپا و کوچک علی بابا توانست با رهبری پورتر اریسمن به غولی بزرگ در عرصهی تجارت الکترونیک تبدیل گردد.
درباره شرکت علی بابا
در سپتامبر سال ۲۰۱۴ سهام یک شرکت چینی برای اولین در بورس و اوراق ایالات متحده آمریکا قرار داده شد؛ شرکتی که اولین بار در بورس حضور داشت و بیشتر مردم آمریکا، حتی نام و مشخصات آن را هم نشنیده بودند. ولی جالب بود که مبلغ عرضه و ارائهی اولین سهام شرکت بزرگ علی بابا از مجموع همهی مبالغ ارائه شده در سهام شرکتهای معروف و بزرگ فیسبوک، توییتر و گوگل هم بیشتر بود.
شرکت چینی علی بابا که در ایالات متحده آمریکا و همچنین در غرب جهان شناخته شده نبود و شرکتی گمنام به شمار میرفت؛ توانست در مدت ۱۰ سال پس از ارائهی اولین عرضهی سهامش، آرام آرام و قدم به قدم مسیر موفقیت و پیشرفت را طی کند و بعد از مدتی به بزرگترین و توانمندترین بنگاه تجارت و بازرگانی الکترونیک دنیا تبدیل شود.
سرگذشت راهاندازی علی بابا و آنچه بر مؤسس آن گذشته تا به یک مولتی میلیاردر کاریزماتیک تبدیل شود، دقیقاً همانند داستانهایی است که سالها از سختکوشی و تعهد ذاتی آدمهای موفق برایتان تعریف کردهاند. اگر این روزها نمونههایی هستند از کارآفرینان و پولدارهایی که ثروت به آنها ارث رسیده یا اتفاقی و باد آورده پولدار شدهاند.
درباره موسس شرکت علی بابا
جک ما قطعاً نماد عملی آدمی به حساب میآید که شکست را فقط تجربهای دانسته که او را به موفقیت نزدیکتر کرده و همانند کودکی سرزنده نگاهی ساده به پیرامونش داشته و موفقیتهایش را سرخوشانه جشن گرفته و بلافاصله هدف بزرگتری را برای خود انتخاب کرده است.
او را به عنوان مغز متفکری میشناسند که با تأسیس شرکت علی بابا، تجارت الکترونیکی را دچار تحولات عظیمی نمود و در حال حاضر این شرکت، عظیمترین پلت فرم تجارت الکترونیک در دنیا با سرمایه ۲۴۶٫۱۲ میلیارد دلار دارد. وی هماکنون در رتبهی ۱۸ فهرست ثروتمندترین افراد جهان مجله فوربز است.
مقدمه کتاب دنیای علی بابا
در بخشی از پیشگفتار کتاب دنیای علی بابا به قلم «نیما رسولزاده»، مدیرارشد محتوای شرکت دیجیکالا آمده است: «در زمان مطالعهی کتاب دنیای علی بابا بیش از آنکه کاراکتر موسس جذاب و متفاوت این غول کسبوکار در هزارهی جدید جذبم کند، حیرتزده از تشابهی بودم که دیجیکالا بهعنوان بیزینسی در حال رشد با یک نمونهی بینالمللی داشت.
هر فصل شبیه خاطرهای بود که اتفاق افتاده بود یا شبیه چیزی که پیش رویمان میدیدیم. پوستانداختن کسبوکار برای بزرگشدن همه جای دنیا دردهای مشابه، الزامات مشابه و حتا دستاوردهای مشابه داشت و در زمان خواندن کتاب دنیای علی بابا، با خودم فکر کردم، در اختیار قرارگرفتن کتاب دنیای علی بابا میتواند چه دانش عظیم و ارزشمندی به فعالان عرصهی کسبکار اینترنتی و بهخصوص جوانان فعال در حوزهی استارتاپ منتقل کند.» اولین فصل کتاب دنیای علی بابا با جملهی آشنایی آغاز میشود: «آدم درست، در جای درست و در زمان درست!» در این بخش میخوانیم:
۱. آدم درست، در جای درست و در زمان درست!
همین که توی صندلی عقب تاکسی خزیدم، راننده، تاکسیمتر را به کار انداخت. رو به من برگشت و گفت: «خب، مقصدتون کجاست؟»
– جاده ونسان. دفتر مرکزی علیبابا.
کمی خیابانهای هانگژو را گز کردیم و از کنار چند ساختم ان دردست احداث، چندین مغازه و دریاچهٔ غربی شهر رد شدیم. در این موقع راننده سر بحث را باز کرد.
– شما تو علیبابا کار میکنین؟
گفتم: «بله! سال ۲۰۰۰ بود که وارد شرکت شدم. شش سالی میشه که اونجا مشغولم.»
– خداوکیلی؟ نمیدونستم علیبابا کارمند خارجی هم داره. چی شد تصمیم گرفتین واسه یه شرکت چینی کار کنین؟
– با خودم فکر کردم خیلی جذابتره که بخوای یه شرکت چینی را در سطح بینالمللی مطرح کنی، تا اینکه یه شرکت خارجی را وارد چین کنی. چالش هیجانانگیزیه.
راننده اندکی مکث کرد و باز ادامه داد:
– راستش جک ما را میشناسم. تو دبستان، هممدرسهای و همکلاس بودیم. خیلی باهاش در تماسی؟
– آره. دائم باهم کار میکنیم. باهاش به خیلی از کشورای دنیا سفر کردم.
راننده پرسید: «میخواین بدونین چی شد که جک ما به اینجایی رسید که الآن هست؟»
خیلی هم مشتاق نبودم بدانم راننده میخواهد به چه برسد؛ ولی گذاشتم حرفش را ادامه دهد.
– چون خوششانسه آقا. سرِ وقتِ درست، سرِ جایِ درست بود.
…
برای منی که تمام تلاشهای بیدریغ جک و تیمش را برای ساخت علیبابا دیده بودم، سخت بود که در برابر این گفته حالت تدافعی نگیرم. با خودم فکر کردم، اگر برای تأسیس بزرگترین شرکت تجارتالکترونیک چین فقط لازم بود که در زمان درست در جای درست باشی، پس چرا بقیهٔ ۱.۳ میلیارد جمعیت چین هنگام ورود اینترنت به کشورشان این موقعیت را ندیدند و از آن بهره نبردند؟ تازه مگر نه اینکه راننده و جک هر دو در یک شهر همکلاس بودهاند، پس آیا راننده در زمانِ درست، در جایِ درست نبوده است؟
با تمام این اوصاف سکوت پیشه کردم؛ چون نتیجهای در بحث با راننده نمیدیدم. بله، جک در زمانِ درست در مکانِ درست بود؛ اما در ظاهر، صلاحیت میلیونها نفر برای تأسیس یک تجارت الکترونیک، بهمراتب بیشتر از یک معلم اهل هانگژو بود که دو بار هم در آزمون ورودی کالج رد شده بود. با وجود این، جک تنها کسی بود که از فرصت استفاده کرد. او آدمِ درست، در مکانِ درست و در زمانِ درست بود.
خوب حالا چرا جک، چه چیزی او را متمایز میکرد، انگیزهاش چه بود؟ پیش از تأسیس علیبابا، پاسخ این پرسشها در زندگی جک وجود داشت. من داستان زندگی او را طی سالیان و بسیار جستهوگریخته شنیدهام.
جک در روز ۱۰ سپتامبر سال ۱۹۶۴، درست دو سال پیش از انقلاب فرهنگی مائو به دنیا آمد. بدون شک، آشوب سیاسی سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶، کودکی جک را شکل داد. در این دوران، روشنفکران، هنرمندان و سرمایهداران دائماً مورد هجوم نبرد طبقاتی قرار میگرفتند. جک، نوهٔ یک ملّاک و فرزند یک نوازندهٔ پینگتن بود. برهمیناساس، او از منظر کمونیستها در طرف اشتباه تاریخ قرار داشت؛ درنتیجه همکلاسیهای جک به او زور میگفتند و دعواهای مکرر او، در مدرسه و نزد والدینش برایش مشکلساز میشد.
…
شاید بهعنوان نوعی مفر، جک اوقات فراغت خود را وقف مطالعهٔ رمانهای رزمیکاری میکرد. او مطالعهاش را با آثار کلاسیک چینی شروع کرد و بعد به مطالعهٔ آثار لوئیس چا پرداخت. رمانهای ووژیای او که ترکیبی از رزمیکاری و دلاوری بودند، داستان جنگجویان شرافتمندی را روایت میکردند که با بهرهمندی از هوش سرشارشان و نه زور بازویشان، از مردم معمولی و زیردستانشان دربرابر دشمنان قدرتمندتر از خود دفاع میکردند.
احتمالاً جک، به مدد داستانهای رزمیکاری توانست بر اولین ویژگی خود که توجه همه را جلب میکند، فائق بیاید: ظاهرش. جثهٔ ریزهمیزهٔ جک که در رسانهها میگویند شرورانه و موذیانه به نظر میرسد، باعث شده که همیشه ناخواسته مورد توجه قرار بگیرد و استهزا شود. حتی گاهی اعضای خانوادهاش هم سربهسر او میگذاشتند و ریقو صدایش میزدند. میگویند پدرش وقتی میخواسته سه فرزندش را معرفی کند میگفته: «و این یکی را تو آشغالدونی پیداش کردیم.»
…
ممکن است فکر کنید مسخرهکردن ظاهر یک جوان و زورگفتن به او، اعتمادبهنفسش را نابود میکند؛ اما این کارها جک را قدرتمند کرد. زمانی که بعد از مرگ مائو، مرزهای چین باز شدند، خارجیها کمکم به هوانگژو، زادگاه جک آمدند تا دریاچهٔ غربی را سیاحت کنند. وقتی که معلم جغرافیای مدرسه راهنمایی جک، به او گفت که چند نفر خارجی را نزدیک دریاچه دیده است، کنجکاوی جک تحریک شد و به آنجا رفت تا به چشم خودش ببیند. دوچرخهسواری تا دریاچه و دوستشدن با خارجیها و تمرینکردن زبان انگلیسی با آنها بهزودی جزو عادتهای جک شد.
جک حین بازی با فریزبی، با خانوادهای استرالیایی آشنا شد و با آنها ارتباطی ویژه شکل داد. آنها تا سالها ارتباطشان را از طریق نامهنگاری حفظ کردند. بهواسطهٔ همین ارتباط با خانواده استرالیایی بود که جک برای اولین بار به خارج از چین سفر کرد و گفت: «این سفر به من نشان داد که هرچه در کتابهای درسی چینی درمورد جهان خارج خواندهام، اشتباه محض است.» تأثیر این خانواده بر جک چنان زیاد بود که جک پدر خانواده را مثل پدر خود میدانست.
…
دوستی جک با خارجیها باعث شد، انگلیسی او خیلی بیشتر از همنسلانش در هانگژو رشد کند و ذهنش نسبت به اندیشههای بینالمللی باز شود. برهمیناساس او گزینهای بدیهی برای تدریس زبان انگلیسی بود. جک، دو بار و آن هم بهخاطر ضعفش در درس ریاضی، در آزمون ورودی کالج رد شد، اما نهایتاً توانست وارد دانشگاه سراسری هانگژو شود. آنجا یک مرکز تربیت معلم بود و جک بهعنوان پرزیدنت کلاسش انتخاب شد.
بعد از فارغالتحصیلی، او به تدریس زبان انگلیسی در یک دانشگاه محلی مشغول شد و ماهانه دوازده دلار درآمد داشت. اغلب اساتید چینی براساس کتابهای درسی تدریس میکردند؛ اما جک با شیوهای بداههپردازانه از متون آموزشی فاصله میگرفت و با تکیه بر داستانگویی و مزاح، دانشجویانش را به مشارکت ترغیب میکرد. او حین تدریس تا حدودی از بازیگری بهره میبرد. اینها را از پدرش که بازیگر بود، به یاد داشت. جک در پردیس دانشگاهشان به استادی محبوب بدل شد.
…
جک به یکی از اساتیدش قول داده بود که به مدت پنج سال زبان انگلیسی تدریس کند. بعد از به پایانآمدن این دوره با خود گفت، حالا وقت دل به دریازدن است و باید تجارتی آغاز کند. او گفت: «هرآنچه به دانشجویانم میآموختم، براساس کتابها بود. میخواستم در دنیای واقعی هم تجاربی کسب کنم. مهم نبود موفق میشوم یا شکست میخورم. چون میدانستم که همیشه خواهم توانست تجاربم را بردارم و با دانشجویانم در میان بگذارم.»
اولین کار جک، تأسیس «بنگاه ترجمه امید هانگژو» در سال ۱۹۹۴ بود. او میخواست به تجارتهای محلی که در صنعت گردشگری و تجارت خارجی فعال بودند کمک کند. جک بهخاطر تسلطش بر زبان انگلیسی و تواناییاش برای برقراری ارتباط با خارجیها، در هانگژو برای خود اسم و رسمی به هم زد. مقامات محلی از جک درخواست کردند تا به ایالات متحده سفر کند و به مناقشهٔ آنها با طرف آمریکایی که بر سر تأمین بودجهٔ ساخت یک اتوبان عوارضدار بود، فیصله دهد.
جک با دلی پرامید راهی ایالات متحده شد؛ اما همین که پا به فرودگاه لسآنجلس گذاشت، شستش خبردار شد که این همه راه آمده که طرف حساب یک آدم شیّاد شود. وقتی که میزبانش تفنگی به سمت او گرفت و بدون ماشین، دو روز در خانهای در مَلیبو به حال خود رهایش کرد، شک جک به یقین بدل گشت. او از جک میخواست به طرف چینی گزارش دهد که همهٔ تعهدات طرف آمریکایی به بهترین نحو در حال انجام است. جک زهرهترک شده بود و فکر میکرد میزبانش اطلاعات مهمی را از طرف چینی مخفی میکند؛ بالاخره توانست خود را به سیاتل برساند. او در آنجا چند دوست آمریکایی داشت.
…
دوستان جک در سیاتل او را جلوی یک دستگاه کامپیوتر نشاندند و برای اولین بار او را با اینترنت آشنا کردند. جک در اینباره میگوید: «میترسیدم به کامپیوتر دست بزنم. دستگاه گرونی بود. ولی بهم گفتن “جک! یالله! بمب که نیست!” من هم کلمهٔ آبجو را تایپ کردم: آ، ب، ج، و. عکس آبجوهای آلمانی و ژاپنی اومد بالا، ولی خبری از عکس آبجوی چینی نبود. واسه همین کلمهٔ چین را هم جستوجو کردم و نتیجهش “پاسخی یافت نشد” بود. به خودم گفتم چه چیز باحالی. اگه بتونیم تو چین شرکتایی راه بندازیم و سایت هم براشون بزنیم، خیلی خبرا میشه.»
وقتی جک به چین برگشت، اولین شرکت اینترنتی چینی را که «صفحات چینی» نام داشت، تأسیس کرد. این شرکت یک دایرکتوری انگلیسیزبان بود که اطلاعات شرکتهای چینی در آن درج شده بود. متأسفانه در آن زمان هانگژو هنوز به اینترنت وصل نبود. به همین دلیل وقتی جک با اولین شرکتهایی که فکر میکرد مشتریهای او خواهند شد تماس گرفت، آنها جوری واکنش نشان دادند که انگار جک میخواسته سر آنها کلاه بسیار گشادی بگذارد. وقتی بالاخره توانست مشتری جلب کند، باید اطلاعات شرکت مشتریاش را گردآوری میکرد و به دوستش در سیاتل میرساند تا صفحهٔ وب را طراحی کند. برای تأیید اینکه جک صفحهای در اینترنت به راه انداخته است، باید دوستان سیاتلی جک صفحات را چاپ میکردند و نسخهای از آن را به چین میفرستادند تا جک آنها را به مشتری نشان دهد.
…
شرکت صفحات چینی، در ابتدا موفقیتهایی بهدست آورد و بهسرعت توجه شرکت دولتی «هانگژو تلهکام» را به خود معطوف کرد. هانگژو تلهکام خدمات خود را در رقابت با صفحات چینی به راه انداخته بود. جک میترسید با شرکتی که حمایت دولتی را پشت خود دارد، وارد رقابت شود؛ بنابراین بهترین راه بقا را در همکاری با هانگژو تلهکام دید. آنها همکاری مشترکشان را آغاز کردند؛ ولی جک، مدت کوتاهی بعد از آن، خود را در تنگنایی دید که مدیران هانگژو تلهکام برایش ایجاد کرده بودند؛ درنتیجه با ناراحتی، شرکت را ترک کرد و راهی پکن شد.
…
جک در آنجا در شرکتی که تحت نظارت وزارت تجارت خارجه و همکاریهای تجاری (MOFTEC) بود، مشغول کار شد. او فکر میکرد میتواند تجارت الکترونیک را از درون دولت راه بیندازد؛ به همین دلیل مدیریت سازمانی را عهدهدار شد که برای کمک به بنگاههای کوچک و متوسط و بهرهمندی از امکانات اینترنت طراحی شده بود؛ اما جک در اینجا هم با مناسبات بروکراتهای دولتی که درنهایت گردانندگان اصلی شرکت بودند، درگیر شد. به گفتهٔ خودش: «رئیسم میخواست از اینترنت استفاده کنه تا بنگاههای کوچک را تحت سلطه بگیره و من هم میخواستم از اینترنت برای قدرتمندسازی بنگاههای کوچک استفاده کنم. طرز فکر ما زمین تا آسمون فرق میکرد.»
نهایتاً هنگامی که در سال ۱۹۹۹ رشد انفجاری اینترنت چین شروع شد، جک دوستانی را که به پکن کشانده بود تا در تیمش در MOFTEC کار کنند، گرد هم آورد و به آنها گفت که فکر جدیدی به ذهنش رسیده است: علیبابا.
او از فرازوفرودهای تجارب کاریاش در صفحات چینی و دولت خیلی چیزها آموخته بود. جک حالا از اینکه چطور میتوان تجارت الکترونیک را به شکل ریشهای در چین راه انداخت، تصور بهتری داشت. او اسم علیبابا را برگزید؛ چون داستانی با شهرت جهانی بود و تصاویری را از بنگاههای تجاری کوچک به ذهن متبادر میکرد که خطاب به فرصتهای جدید و گنجهای نهفته در اینترنت میگویند: «کنجد! کنجد! باز شو!»
علیبابا اینگونه پا به جهان گذاشت.
تا اینجای ماجرا کتاب دنیای علی بابا به اوایل سال ۲۰۰۰ رسیدهایم…
۲. بوم!
«تو شانگهای میبینمتون. بیاین بترکونیم!»
این محتوای اولین ایمیلی بود که از جک دریافت کردم. این پیام یکخطی، بیشتر شبیه نوشتهای از طرف کودکی در راه دیزنیلند بود تا مدیرعامل اجرایی شرکتی که بهتازگی وامی به مبلغ ۲۵ میلیون دلار از گلدمن زاکس و سافتبانکِ ژاپن دریافت کرده است. لحن شنگول او مرا متعجب نکرد؛ چون از اوضاع آن دوره آگاه بودم. در ماه مارس سال ۲۰۰۰ بودیم و زمانهای عالی و پررونق بود؛ البته اگر در تجارتی اینترنتی در چین مشغول به کار میبودید!
طی پنج سال، پیش از کارکردن در چین، با حسرت شاهد این بودیم که دوستان و همکلاسیهای سابقمان در رشد انفجاری تجارت اینترنتی آمریکا مشارکت میجویند. همین که شرکتهایی مثل یاهو!، آمازون و ایبِی وارد بازار بورس نَزدَک میشدند، سرتاسر آمریکا و اروپا را جنون اینترنتی دربرمیگرفت و با عرضهشدن سهام بازارها، هزاران میلیونر یکشبه پا به عرصهٔ وجود مینهادند؛ اما در چین که جمعیت کاربران اینترنت کمتر از یکدرصد بود، بهنظر میرسید صنعت اینترنت، دههها لنگ بزند.
…
اما در تابستان سال ۱۹۹۹ همهچیز عوض شد. آن هم وقتی وبسایت China.com که در هنگکنگ مستقر بود و خود را «یاهو! چین» معرفی میکرد، سهامش را برای فروش به عموم عرضه کرد. اصلاً هم اهمیتی نداشت که شرکت، شرکتی پوچ بود و هیچ مدلی برای تجارت نداشت. China.com نام و دامنهٔ بینظیری داشت و برای سرمایهگذارانی که بهدنبال جلب ۲.۶ میلیارد چشمِ چینی بودند، خیلی جالب توجه بود. همانطورکه عرضهشدن سهام «نتاسکیپ» جویندگان طلای اینترنتی را روانهٔ آمریکا کرده بود، عرضهٔ سهام China.com هم سرمایهگذاران را به چین کشاند. کسانی هم که مشتاقانه منتظر فرارسیدن جنون اینترنت به چین بودند، دم را جانانه غنیمت شمردند.
…
زمانی که من بهعنوان مدیر گروه فناوری در شرکت «آگیلوی و متر» در پکن مشغول کار بودم، روابط عمومی و کارزارهای تبلیغاتی شرکتهای خارجی را که وارد بازار چین میشدند، برایشان مدیریت میکردم. زمانی که این مسئولیت را در شرکت آگیلوی میپذیرفتم، گمان میکردم برای گسترش تجارت، به شرکتهایی چندملیتی کمک خواهیم کرد. شرکتهایی نظیر «نوکیا» که در آن زمان بزرگترین مشتری فعال ما در حوزهٔ فناوری بود؛ اما همین که رشد انفجاری اینترنت آغاز شد، فهرست مشتریهای ما نیز بلند و بلندتر شد و نام شرکتهای اینترنتی خارجی که به فعالیت در بازار چین تمایل داشتند، به آن اضافه شد.
مدت زیادی از ورود شرکتهای آمریکایی به کشور نگذشته بود که شرکتهای وطنی سر برآوردند و خود را براساس الگوی همتایان آمریکایی شکل دادند. طی مدت یک سال تعداد مشتریهای اینترنتی گروه من، از یک به ده افزایش یافت. شاهد بودم که این شرکتها نهتنها در چین خیلی خوش میگذرانند، بلکه حین خوشگذرانی، فرصتهایی هم برای تغییردادن جهان کشف میکنند. کمکم با خودم فکر میکردم که الآن زمان پیوستن به یکی از همین شرکتهای نوپاست.
…
هنگامی که داشتم در پکن جان میکندم، هیچ نمیدانستم که جک ما و گروهی از رفقایش مخفیانه و شبانهروز در آپارتمانی کوچک در هانگژو در دوساعتی جنوب شانگهای مشغول کار هستند. آن زمان که دیگر شرکتهای چینی بهدنبال مشتریها میگشتند و خدمات چینی مشابه با جدیدترین خدمات آمریکایی را ارائه میدادند، جک و تیمش تلاش میکردند تا شرکتها را تسخیر کنند. آنها درنظر داشتند، بازاری بسازند که تمام بنگاههای کوچک و متوسطِ فعال در سطح تجارت دنیا را باهم متصل سازند. اقتصادی ویجتی که برای سازندگان و شرکتهای مبادلهکننده و فروشندگان عمده طراحی میشد تا زنجیرهٔ عرضهٔ جهانی را یکجا گرد هم آورد. وبسایت آنها، Alibaba.com هم قرار بود به بنگاههای تجاری کوچک اجازه دهد، به هر آن چیزی که فقط در اینترنت امکانپذیر است، دسترسی یابند.
…
در اکتبر سال ۱۹۹۹ علیبابا بالاخره دست از مخفیکاری برداشت و در یک کنفرانس خبری در هنگکنگ از آن رونمایی کرد. جک در همان کنفرانس اعلام کرد که گلدمن زاکس مبلغی معادل پنج میلیون دلار در علیبابا سرمایهگذاری کرده است. اخبار مردی گمنام در جهان منتشر شد که معلم مدرسه است و میکوشد بستری برای معاملات جهانی طراحی کند. در ژانویه سال ۲۰۰۰ جک و تیمش ۲۰ میلیون دلار دیگر هم از سافتبانکِ ژاپن جذب کردند. در ماه مارس همان سال و بهمنظور آمادهسازی شرکت برای توسعه در سطح بینالمللی، علیبابا تیمی بینالمللی از متخصصان مدیریت گرد هم آورد.
حولوحوش همین زمان بود که من به دنبال پیوستن به شرکتی نوپا بودم؛ اما این جستوجو برای یافتن بزرگترین تجارت بعدی، آغازی آهسته داشت.
با یک شرکت اینترنتی بزرگ مصاحبه کردم. با معاون بازاریابی شرکت ملاقات کردم. آنها از طرف هنگکنگ آمده بودند و بهدنبال استخدام مدیر ارتباطاتی بودند تا برای عرضهٔ سهام خود آماده شوند. من به رئیس آیندهام گفتم: «خیلی خوشحال میشم با تیم شما همکاری کنم تا به کمک هم، چشماندازی تهیه کنیم که آیندهٔ شما و شرکت را بهخوبی ترسیم کنه.»
او با بیاعتنایی پاسخ داد: «بذار زیاد حاشیه نریم. من چشمانداز را معیّن میکنم، شما هم قراره اجراش کنی.» این را که گفت اسمشان را از فهرست خط زدم. میخواستم به یک تیم ملحق شوم، نه اینکه به یک دیکتاتوری بپیوندم.
…
سپس به مصاحبهٔ یک شرکت معاملات آنلاین سهام رفتم که مدعی بود، تجارت الکترونیک تمام چین است؛ ولی وقتی به دیدن زن و شوهری رفتم که بهطور مشترک شرکت را تأسیس کرده بودند، چیزی بهنظرم بودار آمد. دفتر مرکزی شرکتشان دفتری مجازی بود و منبع سرمایهگذاریشان هم مشکوک بهنظر میآمد. وقتی مصاحبه به پایان رسید، برایم آشکار شد که آنها فقط بهدنبال یک آدم غربی هستند تا ویترین شرکتشان را نگه دارد و آنها بتوانند به فعالیتهای مشکوک و غیرقانونیشان بپردازند.
درنهایت برای مصاحبه به یک شرکت تجارت الکترونیک تایوانی رفتم که pAsia نام داشت و زمینهٔ فعالیتش حراجی آنلاین بود و در خاک چین فعالیت میکرد. شرکت داشت آماده عرضهٔ سهام میشد و سرمایهگذاری هنگفتی کرده بود تا هویتی مشترک خلق کند و لوگویی برای نام eAsia طراحی کند. زمانی که مدیران شرکت فهمیدند، نام eAsia را شرکتی در آسیای میانه قبلاً ثبت کرده است، تصمیم گرفتند نام را به pAsia تغییر دهند تا جلوی هزینهتراشی طراحی دوبارهٔ لوگو گرفته شود. این قضیه اصلاً مسئلهساز نبود؛ البته اگر در زبان چینی حرف P معنای بدی نمیداد.
…
در حاشیهٔ یک کنفرانس اینترنتی، برای دوستی تعریف کردم که چقدر برای یافتن یک تجارت نوپا دردسر کشیدهام. برایش توضیح دادم که حتی درصورت درستوحسابیبودن مدل تجاری شرکت هم، شیوههای مدیریتیشان از بالا به پایین و بهشدت خشک است. دوستم گفت:
– اصلاً نمیدونستم دنبال همچین چیزی هستی. باید معرفیت کنم به علیبابا. دارن سعی میکنن اولین شرکت اینترنتی بینالمللی چینی را بسازن و دنبال کسی میگردن که کارای روابط عمومی بینالمللیشون را انجام بده. مقرت هنگکنگ میشه؛ ولی باید به اروپا، آمریکا و دور و بر آسیا سفر کنی.»
…
چشمانم برق زدند. بسیاری از شرکتهای اینترنتی آمریکایی را میشناختم که داشتند وارد بازار چین میشدند و همچنین با بسیاری از شرکتهای چینی که سعی داشتند در مقیاس محلی، غولهای اینترنتی شوند، آشنایی داشتم؛ اما هرگز اسم شرکتی چینی به گوشم نخورده بود که بخواهد در سطح بینالمللی فعالیت کند. این بزرگترین رؤیایی بود که کسی میتوانست در سر بپروراند و چالشهای سر این راه به مذاقم خوش آمدند. بهعلاوه، خیلی خوشم میآمد که در چین مستقر باشم، ولی به اقصینقاط دنیا سفر کنم. با خودم فکر کردم حتی اگر علیبابا شکست هم بخورد، قطعاً شرکتهای چینی دیگری خواهند بود که تمایل داشته باشند در سطح بینالمللی فعالیت کنند و در آن زمان تجارب کسبشده بسیار به کار خواهد آمد.
دوستم با دلسوزی به من گفت: «علیبابا بهتازگی یه عالمه پول جمع کرده. داره یه تیم بینالمللی جور میکنه. سری بهشون بزن.»
چند هفته بعد با پروازی به شانگهای رفتم تا با جک و تیمش دیدار کنم. ما در یک گردهمایی مشتریان که علیبابا بهمناسبت افتتاح دفتر جدیدش در شانگهای ترتیب داده بود، شرکت کردیم. هنگامی که سوار تاکسی بودم و از روگذر به سمت هتل گلکسی میرفتم، برجهای بلند شانگهای با صدای ویز از کنار پنجرهام رد شدند. بهنظر میرسید تمام شهر در دست ساختوساز است؛ گُلهبهگُلهٔ شهر پر بود از جرثقیلهایی که محل احداث آسمانخراشهای جدید و ساختمانهای تجاری را آماده میکردند. با خودم گفتم، شاید سیلیکونولی رشد انفجاری داشته باشد؛ ولی در مقایسه با تغییرات چین هیچ عددی نیست.
…
نمیدانستم در مهمانی چه میگذرد. با چند نفر از اعضای علیبابا کارت دادیم و گرفتیم. آنها تولیدکننده بودند و در تجارتهایی که من ازشان هیچ سر درنمیآوردم، فعالیت میکردند؛ چیزهایی مثل فیبر پتروشیمیایی، بلبرینگسازی و هر ویجت دیگری که فکرش را بشود کرد.
فضای محیط عجیب بود و همه اینور و آنور منتظر ایستاده بودند که ببینند چه قرار است بشود. سپس درها باز شدند و جک ما وارد اتاق شد. همراهان او هم که از کارکنان جوان علیبابا بودند، بهدنبال او وارد شدند. جک بعد از اینکه با تعدادی از اعضای علیبابا دست داد، بالای صحنه رفت و جماعت را خطاب قرار داد.
– از همه خیلی ممنونم که اومدین. درسته که دائماً آنلاین باهم در تماسیم؛ ولی هیچی ملاقات رودررو نمیشه. امشب میخوام آیندهمون را ترسیم کنم. از اولین روزی که علیبابا را راه انداختیم، سه تا هدف اصلی داشتیم. میخوایم علیبابا یکی از ده وبسایت اول دنیا بشه. میخوایم علیبابا شریک تمام تاجرا باشه و میخوایم شرکتی بسازیم که هشتاد سال عمر کنه!»
…
جک هنگامی که داشت برای مردم سخنرانی میکرد، انگار تمرکزش را بهخاطر نور کورکنندهٔ صحنه از دست داده بود و از موضوعی به موضوعی دیگر میپرید. با اینکه مشخص بود آینده را در ذهنش دارد و خیلی هم مشتاق است، اما وضعیتش شبیه جوانکی بود که میخواهد به یک راکاستار بزرگ تبدیل شود و حالا در شبی که خواندن برای همه آزاد است، برای اولین اجرایش روی صحنه رفته است. جماعت داشت تحمل خود را از دست میداد. یکی از کسانی که کنار من دور همان میز نشسته بود، به سمت من خم شد و گفت: «تو این شرکت خیلی به دردشون میخوریها؛ اینها خیلی محتاج کمکن.»
…
جک سخنرانیاش را تمام کرد و تشویقی کمرمق از حضار بلند شد. با اینکه مراسم را سرسری برگزار نکرده بودند؛ اما تازهکاربودن دستاندرکارانش مرا تحت تأثیر قرار داد. بهنظر میرسید، برخلاف بسیاری از شرکتها دیگر که در مصاحبههایشان شرکت کردهام، انگیزهٔ جک و همکارانش چیزی بیش از پول است. بهنظر میرسید یک ماجراجویی هیجانانگیز است. کوتاه زمانی بعد از اتمام سخنرانی جک، دستیار او من را به خود خواند و وقتی پیش او رفتم، من را کنار جک نشاند.
با مردی که ممکن بود رئیس آیندهام باشد مهربانی کردم و گفتم: «سخنرانی خیلی خوبی بود جک!»
پاسخ داد: «راستش امشب خیلی خوب اجرا نکردم. تمام مدت نورها صاف میخوردن تو چشمم.»
…
چند سؤال ساده از من پرسید و بعد با لبخندی بر لبها و درخششی در چشمها گفت: «خیلی تعریفها ازت شنیدهام. بگو ببینم کی قراره به ما ملحق بشی؟»
با خودم گفتم او حتی رزومهٔ مرا هم ندیده است. پیش از اینکه به من پیشنهاد کاری دهد، تنها حدود پنج دقیقه صحبت کردیم. مشخص بود که جک از آن آدمهایی است که سریع تصمیم میگیرند. تصمیمهایی براساس غریزه و حس. او جذابیتی شیطنتآمیز هم داشت. میدانستم که علیبابا چه موفق شود و چه شکست بخورد، کارکردن برای او ماجراجویی مهیجی خواهد بود.
من را دعوت کردند تا به کافهٔ هارد راک برویم و لبی تر کنیم. همراهانم گروهی از مدیران بودند که بهتازگی از شرکتهایی بزرگ مثل مککینسی، امریکن اکسپرس و اوراکل جدا شده و به استخدام اینجا درآمده بودند. همگی حقوقهای چشمگیر و مزایای فراوانشان را واگذار کرده بودند تا فرصتی برای پیوستن به رؤیای داتکام داشته باشند. فضا بسیار سرخوشانه بود و همگی نوشیدیم و خواندیم: «ع… لی… با… با… ع… لی… با… با…» تمام شب کار ما این بود و از این مِیکده به دیگری میرفتیم.
…
صبح روز بعد با خماری خانهخرابکُنی از خواب بیدار شدم و خود را به لابی رساندم تا با جو سای ، مدیر ارشد مالی علیبابا ملاقات کنم. او لیسانسش را در ییل خوانده بود و فارغالتحصیل دانشکدهٔ حقوق آنجا هم بود. اکتبر سال گذشته شغل مدیریت مالی پرحقوق خود را رها کرده بود تا به علیبابا بپیوندد. آدمی تیز و منظم و بسیار هدفمند بود. با اینکه چشمانم کاسهٔ خون بودند و شکمم ساز ناکوک میزد، وقتی جو لب به سخن گشود، سعی کردم حالت حرفهای خود را حفظ کنم.
– همه خیلی باهات حال کردن. خیلی دوست داریم به تیممون ملحق بشی. آمادهایم بهت پیشنهاد بدیم. حقوقش هم سالانه صد هزار دلار خواهد بود؛ بهاضافهٔ بخشی از سهام شرکت.» به نفسنفس افتادم و سعی کردم آرامشم را حفظ کنم. مبلغ پیشنهادیشان چیزی حدود پنجاهدرصد بیشتر از حقوق فعلیام بود.
…
شغل را میخواستم؛ اما بهترین تلاشم را به کار بستم تا تغییری در صورتم دیده نشود و بلوف زدم و گفتم: «هوم… ازجاییکه کار میکنم خیلی راضیام. به پیشنهادتون فکر میکنم.»
– پس بهتره حتماً به این مسئله هم فکر کنی که قراره سه ماه دیگه سهاممون عرضه بشه. براساس تخمین قیمتی که گلدن زاکس در اختیارمون گذاشته، وقتی سهاممون عرضه بشه، قیمت سهامت میشه یه میلیون دلار.
باز به نفسنفس افتادم. یک میلیون دلار؟ در تمام عمرم فقط میخواستم آنقدری پول داشته باشم که سقفی بالای سرم و زمانی برای سفر داشته باشم و این کار هر دو را محقق میکرد. ممکن بود فقط طی سه ماه میلیونر شوم!
…
چند روز بعد، قراردادم را امضا کردم و آمادهٔ سفر به هنگکنگ شدم. حین انتقال بین دو شغل، یک ماه زمان داشتم و تصمیم گرفتم، دو هفته را در سواحل فیلیپین به بررسی فرصت بهدستآمده بپردازم. نهتنها شغل جدیدی داشتم که به آن عشق میورزیدم، بلکه ممکن بود از صدقهسر آن شغل، پولدار هم بشوم.
قبل از اینکه بروم، پشت کامپیوترم نشستم و یک فایل اکسل خالی باز کردم. در بالای آن نوشتم: «شمارش معکوس تا میلیونرشدن» و دیدم که خواهم توانست فقط طی مدت چهار سال بازنشست شوم. آن هم بعد از اینکه تمام سهامم را فروختم؛ صدالبته که بازار سهام چیزهای دیگری در چنته داشت. کتاب دنیای علی بابا
جملات برگزیدهی کتاب دنیای علی بابا
– هیچ وقت رقیبت را دست بالا نگیر!
– بهترین بودن مهمتر از اولین بودن است!
– به سرعت خرگوش و به صبوری لاکپشت باش!
– یادت باشد: مشکل هر چه بزرگتر، فرصتش هم طلاییتر!
– کارآفرینها در مواجهه با مسائل غرغر نمیکنند؛ حلشان میکنند!
در بخشی از کتاب دنیای علی بابا میخوانیم
وقتی استراتژی ما از نظارت خود ما هم خارج شد، از خودم پرسیدم که آیا تواناییهای فراوان جک در مدیریت، برای گرداندن یک موتور جستوجو هم کافی است. بعد از مدیریت کارزار گوگل و بازدید از گوگل پلکس در جایگاه مشتری، من هم تحسینگر گوگل شده بودم و هم شیوههای آنها را مطالعه میکردم. فهمیده بودم اصلیترین عامل موفقیت گوگل، تمرکز فراوان او بر ساخت بهترین سازوکار جستوجو در جهان است. کتاب دنیای علی بابا
گوگل در برابر تمام عوامل حواس پرت کن تاب آورده بود و طی مدتی کاربران اینترنت هم پاداش او را کف دستش گذاشته و به سیستم برتر جستوجوی او کوچ کرده بودند. با در نظر داشتن این مسائل، کتاب جستوجو اثر جان بتل راجع به گوگل را به جک دادم و گفتم: «جک این یک کتاب محشره که توش میگه چطور گوگل اینقدر موفق شد. حالا که یاهو! چین را قبضه کردیم، احتمالاً دوست داشته باشی یک نگاهی بهش بندازی. کتاب خیلی خوبیه.» کتاب دنیای علی بابا
…
جک کتاب را پس زد و گفت: «یک نفر یک بار میخواست کتابی راجع به ای بی بهم بده؛ ولی نمیخواستم بخونمش. میخواستم خاطر جمع باشم که اصلاً از راهی که اونا میرن نمیریم. این کتاب را باید بدی به یکی دیگه. نمیخوام زیادی روی شیوهی اونها متمرکز بشم؛ چون ممکنه باعث بشه که بخوام ما هم از راهی بریم که گوگل رفته.» کتاب دنیای علی بابا
کتاب دنیای علی بابا را می توانید از اینجا تهیه کنید
همچینین این کتاب را بصورت صوتی هم میتونید داشته باشید
فهرست مطالب کتاب دنیای علی بابا
فصل اول: آدم درست، در جای درست و در زمان درست!
فصل دو: بوم!
فصل سه: ورشکستگی!
فصل چهار: متخصصان خارجی
فصل پنج: غار علی بابا
فصل شش: دور دنیا با جک
فصل هفت: لیزخوردن پای علی بابا
فصل هشت: بازگشت به چین
فصل نه: آخرین مرد مقاوم
فصل ده: قفلشدگی
فصل یازده: نبرد با ای بی
فصل دوازده: گوگلیها
فصل سیزده: تمساح در رود یانگتسه
فصل چهارده: خط تماس مستقیم ای بی – علی بابا
فصل پانزده: یاهو!
فصل شانزده: قراردادی که در جهان صدا کرد!
فصل هفده: جنگ موتورهای جستوجوی چینی
فصل هجده: خدمات رایگان که نشد طرح تجاری
فصل نوزده: علی مانیا
فصل بیست: رفتن از علی بابا
فصل بیست و یک: زمستان
فصل بیست و دو: بهار
فصل بیست و سه: جهان علی بابا
فصل بیست و چهار: چهل درس علی بابا
مشخصات کتاب دنیای علی بابا
عنوان: دنیای علی بابا
زیر عنوان: چگونه یک شرکت چینی، تجارت جهانی را متحول کرد
نویسنده : پورتر اریسمن
مترجم : کژوان آبهشت
ناشر: کتاب کوچه
موضوع: بازاریابی اینترنتی
سال انتشار: ۱۳۹۷
قطع: رُقعی
تعداد چاپ: ۱
عرض: ۱۴
ارتفاع: ۲۱
نوع جلد: نرم
تعداد صفحات: ۲۹۹
قیمت: ۳۸۰,۰۰۰ ریال