گفتگوی ایبنا با مهرداد صدقی نویسنده رمان «سال سیل»
۱٫ بعد از آثار طنزآمیزی که اعتبار زیادی هم بین مخاطبان پیدا کرده بود، چه شد که تصمیم گرفتید یک رمان غیرطنز بنویسید؟
نویسنده کارش نوشتن است. نمیخواهم خودم را محدود به ژانر خاصی بکنم. مثل هر نویسندهای سوژههای متعددی در ذهنم شکل میگیرند و وقتی ایدهها را بسط میدهم، میبینم گاهی یک ایده، در فضای طنزآمیز بهتر جواب میدهد و گاهی در فضایی جدی. طبعا به خاطر شناخت مخاطب از آثار طنزآمیزم و تجربه بیشتری که در آن فضا دارم، برایم راحتتر است که صرفا طنز بنویسم اما نمیخواهم در ورطه تکرار بیفتم. سال سیل از جمله داستانهایی بود که دوست نداشتم یک اثر طنزآمیز باشد و اتفاقا با اینکه بضاعتش را داشت و میتوانستم شوخیهای بیشتری در آن کار کنم، اما سعی کردم کلیت اثر جدی باشد.
۲٫ چرا از زندگی شهری به سراغ یک زندگی روستایی رفتید؟ آیا صرفا خود روستا بودن برایتان ارزش داشت یا با توصیف نگاه و زندگی مردم روستا دنبال گفتن چیز دیگری به مخاطب بودید؟ هرچند، امروز خیلیها از این همه توصیف زندگی شهری در داستانها و رمانها خسته هستند.
قبل از سال سیل رمان جدی دیگری نوشتم به اسم «دژاوو» که کاملا شهری بود. باز هم تکرار میکنم نمیخواهم همه کارهایم شبیه هم باشند و دوست دارم مغزم با طراوت جهانهای تازهای بیافریند. همیشه به دوستانم میگویم داستانی بنویسند که این سه شرط را داشته باشد: اولا در زمانی که دوست دارند، دوما در موقعیت مکانی مورد علاقه و سوما با آدمها (شخصیتها)ی مورد علاقهشان. هم در سه گانه آبنبات این کار را کردم، هم در سری آخرین نشان مردی و حالا هم در سال سیل. به روستا و طبیعت علاقه خاصی دارم و دوست داشتم داستانی در این فضا خلق کنم.
۳٫ دنیای شخصیتهای رمان «سال سیل» شیرین است. چه زن و شوهری که زن دلگرم به شوهرش است و حرفش را عمیقا باور میکند و چه پسری که عشق را ساده ولی به سبکی دیگر میبیند و میپذیرد. این نگاه ساده اما صمیمی و اتفاقا واقعی و بدون کلک از کجا برمیآید؟
از آدمهایی که میشناسم. یعنی نه یک نفر دو نفر، بلکه با ارتباط گستردهای که در طول سالها با چنین آدمهایی داشتهام و حالا میانگینی از چنین آدمها و رفتارهایی در این کتاب دیده میشوند.
۴٫ چرا موجود عجیبی که برای رمانتان انتخاب کردید، یک دایناسور است؟ من بارها به این فکر کردم که شاید معنایی پشت انتخاب دایناسور باشد. حتی راستش در اولین برخورد شخصیت رمانتان با دایناسور، گمان کردم که شاید توهم یا خیالات است و بعد دیدم که این طور نیست.
دوست دارم مخاطب با آدمها، کنشها و رویدادهای کتابم درگیر شود و به فکر فرو برود. چرا رخدادهای غیر منتظرهای در این داستان رخ میدهد؟ باقر و درویش و نیز سالار و بلشویک چه شباهتی به هم دارند و چرا این شباهتها در داستان پررنگ شده؟ چرا صولت نسبت به حاج ولی و اسحاق چنین دیدگاه و رفتاری دارد؟ نقش کتابهایی که روی رف خانه باقر هستند و معلوم است که از سالار مانده، چیست و چرا روی آنها مانور داده شده؟ هرچند که هیچ اسمی از آن کتابها برده نشده اما مخاطب میتواند حدس بزند چه کتابهایی هستند. در گذشته صولت چه اتفاقهایی افتاده؟ به ویژه در همان سالی که سیل آمده. برخورد دیگران با صولت چه بوده؟ چه اتفاقی برای سالار رخ داده و… اگر مخاطب خوب به تجربه زیسته صولت دقت کند و کدهایی که در داستان برایش گذاشتهام را بیابد، جواب همه این سوالها را خواهد یافت از جمله همین دایناسور. راستش من مدت زیادی صرف نوشتن این رمان کردم و آن را لایه لایه نوشتم تا مخاطبی که به ویژه به نقد روانکاوانه علاقمند است و با حوصله بیشتری این کتاب را میخواند، لایههای زیرین داستان را کشف کند و از این کشف لذت ببرد.
۵٫ خودتان هم در زندگی سیل را تجربه کردهاید؟ آب در رمانتان عنصر مهمی بود.
خودم سیل را تجربه نکردهام. در این داستان عناصر نمادین فراوانی وجود دارد چه آب، چه درختان و حتی ماهیهای برکه مقدس.
۶٫ درباره «سال سیل» برایمان بگویید. چند وقت نوشتنش طول کشید؟ آن را بازنویسی هم کردید؟ چه شد که این ایده به ذهنتان رسید و…
دفعه اول سال ۸۷ بود که نوشتمش که نیمهکاره ماند. سال ۹۲ دوباره روی آن کار کردم و حدود سیصد صفحه هم شد اما گذاشتمش کنار و حس کردم آنی نشده که میخواستم. سال ۹۹ دوباره رفتم سراغش. با یکی دو تا از همان آدمهای قبلی داستان و همان روستا، داستانی کاملا جدید نوشتم که دیگر هیچ ارتباطی با آن اثر قبلی نداشت. این بار، در باب نحوه نگارش اثر، از داستان «سه قطره خون» الهام گرفتم. البته سال سیل هیچ شباهتی به سه قطره خون ندارد اما اگر با خوانشی از نقد روانکاوانه برویم سراغ سه قطره خون، فهم ماجراهای سال سیل راحتتر خواهد بود. خوشحالم که آن دو بار نوشتنِ قبلی به پایان نرسید و برای بار سوم، مسیر جدیدی را که واقعا دوستش داشتم تجربه کردم. برایم تجربهای جدید و دوستداشتنی بود.