طرحی که با تشویق استاد تبدیل به رمان شد/ تاثیر سحر و جادو بر زندگی
فرشته میرزایی نویسنده کتاب «من چیزهایی میبینم که دیگران نمیبینند» که به همت انتشارات کتاب کوچه منتشر شده است، در گفتگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری صبا گفت: در واقع طرح رمان «من چیزهایی میبینم که دیگران نمیبینند» تمرین طرحنویسی من برای کلاس داستانپردازیمان در شهریور ماه ۱۳۹۸ بود. وقتی طرحم را سر کلاس به صورت شفاهی ارائه کردم، بچهها و استاد، بازخورد خیلی خوبی نشان دادند و همین برایم انگیزه مضاعفی شد برای نوشتن.
او ادامه داد: بهمن ماه ۹۸ نسخه اولیه کار تمام شد و هر هفته در دورهمی داستانمان، چند فصل از آن را برای دوستانم میخواندم. بعد از آن مشغول بازنویسی چندباره شدم و تغییر بعضی از قسمتهای داستان را آغاز کردم.
این نویسنده درباره ایده نگارش رمان تشریح کرد: دلیل اصلی نوشتن این رمان برای من، تجربه واقعی و شخصی بود زیرا چند سال از ازدواج ما میگذشت و هنوز فرزندی نداشتیم. درنتیجه کمکم از بعضی دوستان و آشنایان و اقوام، زمزمههایی مبنی بر احتمال وجود طلسم و جادو و پیشنهاد باطلکردن سحر میشنیدیم. البته تکلیف ما با خودمان و باورهایمان از ابتدا مشخص بود اما همه اینها بهانهای شد برای نوشتن رمان «من چیزهایی میبینم که دیگران نمیبینند». درواقع ایده اصلی کتاب هم تأثیر سحر و جادو در زندگی شخصیت اصلی داستان است.
میرزایی در پایان از نگارش رمان جدید خود خبر داد و گفت: یک سالی است مشغول نوشتن رمان جدیدی به نام «سایه» هستم. البته شاید در ادامه نام رمان تغییر کند. حجم، نوع روایت، ژانر و… همه با کتاب قبلی فرق میکند و به دلیل پیچیدگی این رمان نسبت به رمان پیشین و حضور پسرم، بعید میدانم به این زودیها به مرحله چاپ برسد.
در خلاصه رمان «من چیزهایی میبینم که دیگران نمیبینند» آمده است: «همسر نگار در اثر تصادف فوت کرده است. بعد از دعوای چند شب پیششان، او به خانه نیامده و حالا جنازهاش برگشته است. بعد از خاکسپاری، نگار دستش را روی خاک میکشد و حس میکند چیزی انگشتانش را به داخل خاک میکشد. حلقهاش در خاک جا میماند. نگار به مرگ همسرش و چند روز نبودنش قبل از مرگ مشکوک میشود. میفهمد همسرش در روزهای آخر پیش شخصی به نام «آقا» رفته بوده. خوابهای عجیب میبیند. یاد نوجوانیاش و اتفاقاتی که باعث شد پدرش بترسد و او را محدود کند میفتد. آقا را پیدا میکند. او دعایی برای نگار مینویسد. نگار به مسخره میگیرد. کابوسهایش از خواب به بیداری کشیده میشود. مجبور میشود برای مدتی در مرزنآباد بماند بلکه راه نجاتی پیدا کند. در نهایت مادرش، پرده از راز چیزهای عجیبی که نگار میبیند برمیدارد. نگار خود را در مخمصهای میبیند که انتهایی ندارد و تصمیم میگیرد با ترس و فکر و خیال زندگی نکند.»
ندا زنگینه
منبع: خبرگزاری صبا